علاقمندان خواندن رمان های داستایفسکی در کشورمان اکنون و با گذشت بیش از 150 سال این فرصت را یافته اند تا کتاب یادداشتهای داستایفسکی بر جنایت و مکافات را بخوانند که بسیاری از فنون و تمهیدات روایی، شخصیت پردازی و گسترش مواد خام داستانی پیش از نگارش نهایی این رمان را می توان در آن مشاهده کرد. تغییرات فراوانی نسبت به رمان در این یادداشتهای دیده می شود که در رمان منتشر شده وجود ندارند: روایت اول شخص راسکلنیکف، تغییرات بنیادی در شخصیت های مهم رمان و حتی حذف و اضافات مهمی که کاملاً پیداست ذهن داستایفسکی را به خود مشغول کرده بودند اما او هیچگاه مجال نیافت آنها را در نسخه نهایی رمان اعمال کند. حذف و اضافات بسیار شگفتی ساز و حیرت انگیز…
کتاب جنگ و صلح اثر لییو تولستوی، نویسندهی مشهور روسیه است. این کتاب به کوشش سروش حبیبی به فارسی برگردانده شده است. این کتاب روایت مقاومت مردم روسیه در برابر حملهی ارتش فرانسه به رهبری ناپلئون است. رمان ابتدا به صورت پاورقی به چاپ رسید؛ اما در نهایت در سال 1869 به طور کامل در یک کتاب چاپ شد. رمان جنگ و صلح حملهی فرانسه به روسیه را از طریق شرح وقایع پنج خانوادهی اشرافی نشان میدهد. خود تولستوی این کتابش را یک رمان نمیداند و آن را بیشتر یک اثر تاریخی محسوب میکند. بهخصوص آنکه در بیشتر فصلها بحثهای فلسفی مفصلی هم صورت میگیرد. تولستوی آناکارنینا را اولین رمان واقعی خود قلمداد میکند. امروزه اصطلاح جنگ و صلح در زبان عامیانه برای نشان دادن یک چیز بسیار طولانی یا جامع به کار میرود و این به طولانی بودن خود رمان جنگ و صلح اشاره دارد. این رمان بیش از 580 شخصیت دارد که به طور دقیق توصیف شدهاند. تولستوی برای نوشتن این کتاب بسیاری از کتابهای تاریخی موجود در مورد جنگهای ناپلئون را خواند. حتی نامه و مجلات، زندگینامههای افرادی که در آن جنگ بودند و زندگینامهی خود ناپلئون. 160 شخصیتی که در کتاب جنگ و صلح وجود دارند، شخصیتهای واقعی هستند. تولستوی در ابتدای جلد سوم رمان، دیدگاههای خود را در مورد چگونگی نوشتن تاریخ توضیح میدهد. هدف او این بود که مرز میان داستان و تاریخ را در این رمان از میان بردارد و آن را به حقیقت نزدیک کند. بیشتر این کتاب به زبان روسی نوشته شد؛ اما بخش قابلتوجهی از رمان نیز به زبان فرانسه است. این نشانگر سبک واقعگرایانهای است که تولستوی با توجه به آن، رمان را نوشته است؛ زیرا زبان فرانسه زبان رایج اشراف روسیه و بهطورکلی اشرافیت قارهی اروپا بود. در واقع اشراف روس تنها به قدری روسی میدانستند که بتوانند به خادمان خود فرمان دهند.
روسیه در قرن نوزدهم و بیستم، در گذر از بورژوازی تا کمونیسم نویسندگانی را به ادبیات جهان معرفی کرد که آثارشان خواننده را به وجد میآورد. مرشد و مارگریتا بولگاکف یکی از همان رمانهای جذاب و پیچیدهی روسی است که عناصر فلسفی، عاشقانه، فانتزی و کمی طنز را همزمان با هم در بستر داستانی پرکشش و خواندنی در اختیار خواننده میگذارد. کتابی که میتوان به آن لقب یکی از شاهکارهای ادبی قرن بیستم را داد.
دربارهٔ عشق و یازده داستان دیگر، دوازده داستان کوتاه از نویسنده شهیر روس، آنتون چخوف دارد. دوازده داستان این کتاب عبارتند از: پولینکا، حادثهای در زندگی یک پزشک، وروچکا، میخواهد بخوابد، خانهای با اتاق زیر شیروانی (داستان یک نقاش)، جانِ دلم، درباره عشق، یونیچ، لجن، «آنّا» به گردن، خانمی با سگ کوچک و عروس
رستا خیز نویسنده: لییو تالستوی/لیو تولستوی/ مترجم: سروش حبیبی انتشارات: نیلوفر دیمیتری نخلیودف، جوانی از طبقه اشراف، عاشق ماسلوا، ندیمه عمههای خود میشود و رابطهای که بین آنها شکل میگیرد، در آیندهای نزدیک برای زن جوان مصیبت میآفریند. ماسلوا پس از لکهدار شدن دامنش به خودفروشی روی میآورد و در نهایت به ناحق متهم به قتل میشود. قتلی که او را در دادگاه، دوباره مقابل دیمیتری قرار میدهد. اما این بار دیمیتری عاشق نیست، او یکی از اعضای هیات منصفه است که باید درباره محاکمه زن تصمیم بگیرد. این مواجهه زن با دیمیتری، درواقع روبهرو شدن دیمیتری با وجدان دیر بیدار شده خودش است که زندگیاش را از پایه و اساس زیر و رو میکند. «دیمیتری بههرحال از حالتی که به او دست داده بود هیچ سردرنمیآورد، هقهق گریه و اشکهایی را که با تلاش تمام مانع فروریختنشان شده بود ناشی از ضعیفشدن ناگهانی اعصابش میدانست. عینک بدون دستهاش را روی چشمهایش گذاشت تا اشکهایش را پنهان کند، دستمالش را از جیبش درآورد و در آن فین کرد. ترس از شرمندهشدن در نظر دیگران درصورتیکه همه میفهمیدند چه رفتاری با ماسلوا کرده، روی خلجان درونیاش پرده میکشید. در آن لحظه این ترس از همهٔ مواقع دیگر شدیدتر بود.» تولستوی این رمان را بر اساس داستانی واقعی نوشته که یکی از دوستانش برای او تعریف کرده است و جالب اینجا است که شخصیت دیمیتری به شخصیت خود تولستوی و آنچه براو گذشته نزدیک است. لئوی جوان هم به دلیل از دست دادن پدر و مادرش در کودکی با عمههایش زندگی میکرد و عاشق خدمتکار خواهرش شده و او را فریب داده بود و این فریب که او را دچار عذاب وجدان کرده بود، در خلق رمان رستاخیز، دوباره دامن او را گرفت. تولستوی در این کتاب از نویسندهای چیرهدست به متفکری انساندوست تبدیل شده و بیپرده به بازنمایی ظلم و ستم و بهرهکشی طبقه مرفه جامعهاش از ضعیفان پرداخته است. حکومت استبدادی تزارها، زندگی رنجآور کشاورزان، محکومان به زندان، تبعیدیها و اعمال شاقهای که آنها مجبور به انجامش بودند، همیشه تولستوی را آزار میداد و او در رمان «رستاخیز» بلاخره علیه همه این بیعدالتی ها قیام کرد. «رستاخیز» اثری است که اگر اهمیتش بیشتر از جنگ و صلح و آنا کارنینا نباشد، دستکمی هم از آنها ندارد، منتها در زمینهای کاملا متفاوت با آن دو
نویسنده: ایوان تورگینف مترجم: مهری آهی انتشارات علمی فرهنگی
کتاب پدران و پسران سال 1862 در مسکو منتشر شد و پنج سال بعد برای اولین بار به انگلیسی برگردانده شد. از آن زمان تا کنون پدران و پسرانِ ایوان تورگنیف در بسیاری از کشورهای دنیا ترجمه و منتشر شده است. در بعضی از ترجمهها این کتاب، پدران و فرزندان نامیده شده است. تورگنیف این رمان را به عنوان پاسخی در برابر جدال بین دو جریان فرهنگی لیبرال و نیهیلیست در روسیه نوشت. او در کتابش لیبرالهای دههی سی قرن نوزدهم را پدران و نیهیلیستها را پسران نامیده است. تورگنیف در پدران و پسران موضوع اختلاف دیدگاه میان نسلهای مختلف و طبقات اجتماعی را کرده است و در کتاب مناظرات جالبی بین این دو گروه رقم زده است. دکتر «مهری آهی» در مقدمهای که بر ترجمهاش از این کتاب نوشته است آورده: «در رمان پدران و پسران، تورگنیف درصدد برآمد که از تمام تجربیات و مشهودات خویش در این خصوص استفاده کند و سوتفاهمی که بین گروههای مختلف اجتماع و نسلهای پیر و جوان و نظریههای گوناگون ایجاد شده بود، به صورت داستانی شیرین در کتاب خود ضبط کند و طریقی برای ایجاد زندگانی مطبوع و سعادتمند بیابد.»
رستا خیز نویسنده: لییو تالستوی/لیو تولستوی/ مترجم: سروش حبیبی انتشارات: نیلوفر دیمیتری نخلیودف، جوانی از طبقه اشراف، عاشق ماسلوا، ندیمه عمههای خود میشود و رابطهای که بین آنها شکل میگیرد، در آیندهای نزدیک برای زن جوان مصیبت میآفریند. ماسلوا پس از لکهدار شدن دامنش به خودفروشی روی میآورد و در نهایت به ناحق متهم به قتل میشود. قتلی که او را در دادگاه، دوباره مقابل دیمیتری قرار میدهد. اما این بار دیمیتری عاشق نیست، او یکی از اعضای هیات منصفه است که باید درباره محاکمه زن تصمیم بگیرد. این مواجهه زن با دیمیتری، درواقع روبهرو شدن دیمیتری با وجدان دیر بیدار شده خودش است که زندگیاش را از پایه و اساس زیر و رو میکند. «دیمیتری بههرحال از حالتی که به او دست داده بود هیچ سردرنمیآورد، هقهق گریه و اشکهایی را که با تلاش تمام مانع فروریختنشان شده بود ناشی از ضعیفشدن ناگهانی اعصابش میدانست. عینک بدون دستهاش را روی چشمهایش گذاشت تا اشکهایش را پنهان کند، دستمالش را از جیبش درآورد و در آن فین کرد. ترس از شرمندهشدن در نظر دیگران درصورتیکه همه میفهمیدند چه رفتاری با ماسلوا کرده، روی خلجان درونیاش پرده میکشید. در آن لحظه این ترس از همهٔ مواقع دیگر شدیدتر بود.» تولستوی این رمان را بر اساس داستانی واقعی نوشته که یکی از دوستانش برای او تعریف کرده است و جالب اینجا است که شخصیت دیمیتری به شخصیت خود تولستوی و آنچه براو گذشته نزدیک است. لئوی جوان هم به دلیل از دست دادن پدر و مادرش در کودکی با عمههایش زندگی میکرد و عاشق خدمتکار خواهرش شده و او را فریب داده بود و این فریب که او را دچار عذاب وجدان کرده بود، در خلق رمان رستاخیز، دوباره دامن او را گرفت. تولستوی در این کتاب از نویسندهای چیرهدست به متفکری انساندوست تبدیل شده و بیپرده به بازنمایی ظلم و ستم و بهرهکشی طبقه مرفه جامعهاش از ضعیفان پرداخته است. حکومت استبدادی تزارها، زندگی رنجآور کشاورزان، محکومان به زندان، تبعیدیها و اعمال شاقهای که آنها مجبور به انجامش بودند، همیشه تولستوی را آزار میداد و او در رمان «رستاخیز» بلاخره علیه همه این بیعدالتی ها قیام کرد. «رستاخیز» اثری است که اگر اهمیتش بیشتر از جنگ و صلح و آنا کارنینا نباشد، دستکمی هم از آنها ندارد، منتها در زمینهای کاملا متفاوت با آن دو
کتاب آناکارنینا، رمانی نوشته ی لئو تولستوی است که اولین بار در سال 1877 به چاپ رسید. آناکارنینا، همسر مقامی دولتی و قدرتمند، و زنی زیباست که عاشق افسری ثروتمند به نام کنت ورانسکی شده است. آنا که بی صبرانه به دنبال یافتن حقیقت و معنا در زندگی خود است، هنجارهای جامعه ی روس در آن زمان را زیر پا گذاشته و به منظور زندگی در کنار معشوق خود، همسر و پسرش را ترک می کند. اما پس از این کار، شرایط بسیار سختی برای او به وجود می آید که فرار از آن، نامحتمل به نظر می رسد. این رمان به داستان زندگی شخصیت دیگری نیز می پردازد: زمین داری به نام کنستانتین لوین که تولستوی، او را بر اساس شخصیت خود خلق کرده است. در حالی که آنا می خواهد از طریق عشق به خوشبختی برسد، لوین جست و جوی خود برای رضایت روحی را از طریق ازدواج، خانواده و سخت کار کردن پیش می برد.